خاطرات تلخ من

حرفهای خودمانی

خاطرات تلخ من

حرفهای خودمانی

دلنوشته هایی از یک جوان که در جوانی در حین سیاهی مو از درون پیر است و در آرزوی مرگ

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روز» ثبت شده است

امروز روی پروفایل خواهر زاده ام یک عکس دیدم که در گذشته انداخته بود.

عکسی که خاطره های زیادی رو برام برگردوند. خاطراتی از عشقم که بهم خیانت کرد. عشقم همراهم بود و اون بود که عکس رو از خواهر زاده ام گرفته بود. تا اون عکس رو دیدم برای چند لحظه ماتم برد و لحظه ای که خنده به صورت داشت و اون عکس رو گرفت تو ذهنم تصور شد. کلا اعصابم بهم ریخت. دوباره به یادش افتادم. نمیدونم یعنی اونم از من یادی میکنه؟ اصلا چه فکر و خیالی در مورد کارایی که کرد و اتفاقاتی که به خاطر اون برام پیش اومد میکنه؟

امیدوارم با اینکه مال من نیست و بهم خیانت کرد و ولم کرد خوش و موفق باشه.

الآن که دارم می نویسم بغض کردم و می خواد گریه ام بگیره...

  • امین مرتضوی

روز تولدم بود!

روز قبلش با خواهرزاده ام رفته بودم تهران و برگشتم. اما از بس تو خودم بودم کسی بهم توجهی نمی کرد. به قول یکی از دستام که توی لاین نوشته بود( کسی غرور گرگ را درک نکرد، مردم عاشق سگهایی هستند که به پایشان می افتند و دم تکان می دهند). منتظر بودم عشقم بهم تولدم رو تبریک بگه. برام پیامک بفرسته. هرکی پیام میداد گوشی رو سریع بر میداشتم می گفتم خودشه اما همش یا فامیل بودند یا بانک و همراه اول و...

روز تولد بهترین روز زندگی هر آدمیه اما برای من زهر بود چون عشقم نبود. روز تولدم بدترین روز زندگیم بود چون فهمیدم تنهام.

هنوزم تنهام و منتظر که شاید بیاد و بهم بگه امین اشتباه کردم منم بقلش کنم و بگم عیب نداره عزیزم.

از ماه رمضان تاحالا ندیدمش. رفتم ببینمش خودشو ازم قایم کرد و ...

دوستش دارم هرچی خواستم منم مثل اون باشم و همه چیز رو فراموش کنم نشد. هروقت یاد خنده هاش می افتم گریم می گیره. هیچ جای شهر دیگه نمیتونم برم هرجا میرم وجودشو حس میکنم اما نیستش.

روزگار بدی شده. دعا کنید خدا کمکم کنه

  • امین مرتضوی